هرمز نو

دلمشغولی های یک جنوبی

هرمز نو

دلمشغولی های یک جنوبی

برای فرماندار جدید میناب

آقای فرماندارسلام...      

ناگهان چه زود

                      دیر می شود...

                                                 « قیصر امین پور»

آقای فرماندار سلام ...

می دانم برای اینکه به واژه خداحافظی برسیم راه چندان درازی نیست ،فرصت ها همیشه اندک اند. زمان گاهی آنچنان برق آسا از کنارمان می گذارند که رفتنش را احساس نمی کنیم . امروز برای واژه سلام خدمتتان رسیده ام می خواهم آن رادر جعبه ای با کرنومتر روشن کنارت بگذارم . به حرکت زمان سنج خوب نگاه کنیدو ببینید که باچه سرعت سرسامی درحال حرکت است.

آقای فرماندارسلام ...،از شهری پرت شده در انتهای تاریخ دارم با شما حرف می زنم .این شهر حرف های نگشوده بسیار دارد.تنها خیابان وچشم انداز شهری اش سالهاست رنگ تکرار به خود گرفته است .، سالهاست برپیشانی تبدارش دستمالی خیس می گذارند تا التیام دردهایش باشد اما از درمان خبری نیست،رنگ سرخی گونه هایش نشان از نشاط با خود ندارد بلکه ردی از سیلی خود خواسته برای سرخ ماندنش در گذر روزگار است. 

عکس از تورج مختاری نیا 

آقای فرماندار سلام ... دارد زود دیر می شود داشتم از خیابان شهر می گذشتم ازدحام جوانان سرگردانش دلم رابه درد آورد.آنها در چشم انداز آینده شان چه چیز را جستجومی کنند؟ به په چیز دلخوش هستند؟ آیا نشانی از امید در نی نی چشمانشان سوسو می زند؟جوانانی که با فقر ورویای اشتغال آینده رادر تلی از خاکستر به نظاره نشسته اند . در پیشانی بلند هر کدامشان حتی یک ستاره هم یافت نمی شود.از خانه با تنی خسته وروحی آزرده خارج می شوندوبا فکری آشفته ودلی دردمند باز می گردند.

اقای فرماندار سلام ... سرعت ثانیه شمار این کرنومتر عجیب است ،انگار داردخیلی خیلی دیر می شود... به درختان نخل نگاه می کنم وبه سایه های بلندشان که سایه های بی آزاری در جوارشان لمیده اند . آقای فرماندار این سایه های بی آزار قرار بود شکل وارونه این شهر را سامانی ببخشند. چشمان بسیاری در این شهر به قدم ونگاه آنها خیره بود. اکنون خارج از هر هیاهویی در جوار سایه دلپذیر نخل وباد خنک کولرهای گازی آرام نشسته اند وصندلی مدیریت شان را به دنبال گردش سایه با خود به سایه ای آن سوتر می برند.

اقای فرماندار سلام ... فرصت پاسخم را دارید یا نه؟ دارد خیلی زود دیر می شود.اینجا کوچه های مرکزی شهر است اشتباه نکرده اید راه آمده را درست آمده اید.تاریخ در جای خود قرار دارد. امروزپنجشنبه بیست وهفتم خرداد هشتادونه است.(تاریخ معارفه ی فرماندار )شما به ماقبل تاریخ نیامده اید در این کوچه ها واین خانه ها آدم های امروزی اند.لحظه ای صبر کنید سرفه کنم این گرد وخاک سرگردان در هوارا ببلعم ریه ام را مملو از گردوغبار کنم ... داشتم این قصه را می گفتم اینجا خانه من است این کودک من است وقتی سهمیه گرد وخاکش را قورت داد سلامت می کند . . . آقا سلام . . .  اقا سرفه . . .

سلام آقای فرماندار سلام . . . بوی مشمئز کننده نگاه جناحی را احساس نمی کنید؟ پنجره را اگر باز کنید می شود آن را احساس کرد.رد این بورا تا همین حوالی ها زده اند .

هوا آنقدر سنگین شده است که به سختی می توان نفس کشید. داشتم از این خیابان می گذشتم نفسم بند آمد سینه ام به خس خس افتاد نفسم به شماره ... به سختی خودم را به سایه درخت خرما رساندم . عجب سایه دلپذیری دارد عجب هوای خنکی دارداین کولر گازی . . . آقا لطفا درب اتاق مدیریت را ببندید ، داریم حرف می زنیم ،داریم جدل می کنیم ، داریم شور می کنیم . عجب هوای این حوالی گرم است ، سنگین است .

آقای فرماندار دارم برای خداحافظی سلام می کنم . دارد دیر می شود لبهای رودخانه ترک برداشته، جاروی جادوگر روی شانه هایمان شلاق می زند، طعم گس لیمو ذائقه مان را زهر مار می کند ، دلم برای باغ های تشنه می سوزد .

آقای فرماندار دارد دیر می شود دارد زود دیر می شود.

سلام یعنی خداحافظ

نظرات 7 + ارسال نظر
[ بدون نام ] سه‌شنبه 19 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:43 ق.ظ http://doranetanhai.mihanblog.com

سلام دوست عزیز
خوشحال میشم به من هم سر بزنی
لطفا من رو با نام دوران تنهایی لینک کن و بعد خبرم کن تا من هعم شما رو لینک کنم.

بهشب سه‌شنبه 19 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 05:29 ب.ظ http://behshab.blogsky.com/

از این که این نامه را می خوانم خوشحالم
اما چیزی که من در بعضی از هم سن وس ال های خودم می بینم نوعی تنبلی است که خوشان برای خودشان درست کرده اند.باید این احساس های کرخت هم از بین برود و کار کرد.

بنگری شنبه 23 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:25 ب.ظ http://www.bangeree.blogsky.com

سلام استاد گرامی ..
خسته نباشید .
نامه یک شهروند دلسوز که حقایق شهری را که قدمت آن به سالیان دراز ختم می شود چندین بار خوانده شد و به تآمل افتادم ....!

وقتی گرد و غبار از حلق من به مری و روده وارد نشود ..پس سرفه نمی زنم ..معنای سرفه زدن را هم نمی دانم !

تا کی شانه ها را از بار مسئولیت تهی می کنید ...جناب فرماندار ؟

طاعات و عبادتتون قبول استاد گرامی البته اگر سرفه ها و معده دردها امان دهند !

بدیس دوشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:49 ب.ظ http://aaskk.blogsky.com/

سلام استاد... جالب بود ولی کو گوش شنوا...

به اندک گوشهای شنوا نیز خرسندیم

علی ماهی گیر سه‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:11 ق.ظ http://mahigirali.persianblog.ir

دوست ؛استاد و همرزم ارجمند درود و خسته نباشید مدتهاست آرزوی دیدار داشتم سوای دیدار در صفحه های نشریه ی ندا اینک در فضای مجازی دیداری دیگر میسر گردید بسیار خرسند شدم واز کنش ها و واکنش های مدنی اتان برای سرزمین اساطیری هرمز سپاسگزار باید باشم تا دیداری بیشتر و بهتر بدرود

سلام بر شاعر سواحل سیریک
شوق دیارت را ما نیز مدتهاست بر دوش می کشیم از ابراز لطفت ممنونم

مهران یکشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:46 ب.ظ http://minabastro.blogfa.com

سلام.کی میتونه جز منو تو درد ما رو دوا کنه
به نظرم میناب بیش از اینکه به |پیشرفت مادی نیاز داشته باشه به پیشرفت علمی فرهنگی و آگاهی مردم و تغییر تفکرشون نیاز داره .اونم جز با تذکر و روشنکاری اساتید چون و .همین معلمای گرامی اتفاق نمیفته .باید نسل جوون آگاهی ساخت اما کجا .تو رو خدا به جوون امون نگاه کنید خوبم توش هست اما چقدر کمه . تا وقتی که مسولهامون بافکر و بومی نیستن وضع همینه .
ممنون از شما بخاطر دلسوزیتون اما جدا توصیه میکنم حس وطن پرستیتون موجب اعصبانیتتون نشه
شما رسالتتونو کاملا دارین انجام میدین

مینابی پنج‌شنبه 1 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 04:53 ب.ظ http://www.minoovi.blogfa.com

سلام مطلب جالبی بود اما کو گوش شنوا اخه میدونی بنده خدا لهجه مینابی بندری بلد نیست . وقت کردی به نونهال من هم سری بزن . تازه کشت شده اگه جاروک جادوگر امانش دهد اما مطمئنم با آبیاری و بمک شما همشهریان عزیز به ثمر خواهد رسید خیلی حرف برای گفتن هست .
www.hor1350.blogfa.com هم میتونی سر بزنی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد