هرمز نو

دلمشغولی های یک جنوبی

هرمز نو

دلمشغولی های یک جنوبی

توقف مرگ در کلاس درس


1)محمود(پودات) باید می رفت می گفت پس از یک هفته تعطیلی نمی خواهم بچه ها امروز معلم نداشته باشند حتی نگاه تب دار کودک دوساله اش و اشک های همسرش هم نتوانست او را برای نرفتن قانع کند. حاج عباس _ پدرش _ می گفت حال کودکش آنچنان بد شد که مجبور شدیم پس از حرکت دوباره با او تماس بگیریم وقتی تلفنش را پاسخ داد چیزی که بیشتر از همه به گوش می رسید صدای بلند خنده ی آنها بود ...آری صدای بلند خنده ی آنها...


2)مرگ مظلومانه پنج معلم مینابی در حادثه ی دلخراش تصادف خبر دهشتناکی بود که مردم استان هرمزگان را در غم و اندوه عمیقی فرو برد هرچند که شنیدن خبرهایی از این دست کم کم دیگر رنگ تکرار به خود می گیرد اما از مرگ گفتن در همه حال اندوه خاص خود را دارد به ویژه آنکه اگر مرگ اینگونه به استقبال بیاید .


3)از پشت دست هایش را روی شانه هایم گذاشت به سختی توانستم سرم را برگردانم و نگاهش کنم ،پرسید که می شناسمش؟گفتم یکی از دانش آموازنم هستی ، با لبخندی گفت : بله سید مرتضی اعلم کمالی هستم و این بهانه ای شد برای فلاش بکی به گذشته به اولین سال معلمی ام در مدرسه راهنمایی رازی ،به بچه های نازنین آن سال ها ...مثل اینکه می دانست تنها یک هفته بیشر فرصت ندارد بیشتر از خودش گفت از مدرسه اش ، از محل کارش و...


4)ماشین های شوتی مال این روزها نیستند آنها سالهاست که قربانی می گیرند پیشتر از این ها فقط سیگار و...بود این روزها اما گازوئیل قاچاق هم اضافه شده است ماشین هایشان گله ای می آیند همه باید از مقابل آنها کنار بروند تا آنها به مقصد برسند مسیرشان مشخص است مقصد شان هم همینطور ، اما بازهم تماشایشان می کنند تا بگذرند و قربانی بگیرند حتی اگر این قربانی ها پنج معلم بی گناه باشد.


5)مراسم تشیع آنها امروز صبح از مسجد امام تا بلوار بسیج برگزار شد. مراسمی که هرچند می توانست باشکوه تر برگزار شود . غم و اندوه فراوانی در چهره ی تک تک معلمینی که برای شرکت در مراسم آمده بودند دیده می شد صحبت های امام جمعه میناب هرچند با چاشنی فریاد و نهیب همراه بود اما نتوانست قانع مان کند.