خیابان همیشه فرصت خوبی برای یک لبخند نیست
برای یک قرار مناسب
با ردیف درختانی در دو سو
نیمکتی رها
خیابان قرار مناسبی برای مرگ است
درختانی موازی در دو سو
نیمکتی رها در خیال تماشا
فرصت های عجول برای رسیدن به مرگ
کودک را کشانده بود تا فرصت این قرار
تا چرخ های وارونه بر مدار تقویم
کودک را کشانده بود
زیر چرخ ها
چرخیده اند
درختان
آدم ها
نیمکت ها برای تماشا
فریادها روی دست باد چرخ می خورند
کتاب های مدرسه روی نیمکت رها
*****
خیابان همیشه فرصت خوبی برای یک لبخند نیست
خیابان قرار مناسبی برای مرگ است
کلاس
حدود گمانش به این کلاس می رسید
دوران پنکه ای در سقف
آرزوهای نحیفی در هوا
پرندگان آشفته ای در مسیر تماشا
این کلاس الزاماً نمی توانست
سقف بلندی برای این همه آرزوهای ایستاده در هوا باشد.
صبح است
سرسام عقربه های ساعت
از دوران بی مجال پنکه است
پرندگان خلوت کهور را آشفته اند
کتاب ها نقل وارونه ای از رویاهای توست
آرزوهایت را در مسیر دوران پنکه رها کرده ای
این کلاس
الزاماً سقف بلندی برای آرزوهای تو نیست
(پایان)
سلام اقای شهرجو .خوبین شما
خیلی جذاب بودن هر دو کارتان
درود برشما
غزل گفتی و در سفتی بیا و خوش بخوان حافظ
که بر نظم تو افشاند فلک عقد ثریا را...
زیباست
سلام
خسته نباشید
به ماهم سربزن
نوستالژیای من در مورد خیابان یک جورهایی در این سروده بیشتر شد
احساسم اجازه نمی دهد اینک بتوانم نظر خیلی بخصوصی بگذارم اما
سروده تان را دوست داشتم
با
جریان یک زن در من
به روزم
موفقیت پیش رفتن است نه به نقطه پایان رسیدن
چه حس خوبی بهم دست داد. واحساس می کنم به خاطر تغییر فضای شعرتون بود . این دوتا شعرتون و شاید شعرهایی که من نخوندم و جدیدا کار کردین نسبت به کارای کتابای پیشینتون فضای صمیمی تر ومتفاوت تری داشت . دستتون درد نکنه لذت بردم.
سلام خوش حال میشم به وبلاگم بیاین و درمورد شعر حافظی که نوشتم نظر بدید