هرمز نو

دلمشغولی های یک جنوبی

هرمز نو

دلمشغولی های یک جنوبی

برای عارف و رویاهای بلندش

همه چیز از کلاس درس شروع شد ،کلاس درس ادبیات بود و من معلم ادبیاتی بودم که سه سال پیش تازه به این مدرسه آمده بودم .پسرک لاغر و ترکه ای که در ردیف جلو کلاس می نشست خیلی زود خود را به عنوان یک دانش آموز زبر و زرنگ معرفی کرد البته او جنب و جوش چندانی نداشت بلکه بسیار آرام و کم حرف بود اما برای پاسخ به پرسش های درسی آمادگی تحسین برانگیزی داشت.او عارف معلمی دانش آموز پایه اول دبیرستان آیت الله طالقانی (1) میناب بود و من هم دبیر ادبیات آن مدرسه بودم.

کسب نمرات عالی و حاضر جوابی خاص عارف او را برایم عزیز و دوست داشتنی کرده بود، اما این همه ی ماجرا نبود وقتی برای اولین بار چند دست نوشته از او خواندم تازه دانستم استعداد و توانایی او در جای دیگری نیز نهفته است،تخیل سیال ذهنی در همان نوشته های ابتدایی عارف کاملا مشهود بود. با او در در مورد نوشته هایش صحبت کردم،عارف به شعر و ادبیات علاقه ی وافری داشت ،در این بیست سال گذشته در نشست ها و انجمن های ادبی ،چهره های مختلفی را دیده بودم  اما او یک استثنا بود.

عارف دوست دارد موضوعی را که می سراید کاملا برایش مفهوم عینی داشته باشد او برخلاف هم سن و سالانش که در ابتدای راه به تکرار هذیان های احساسی علاقه بسیاری نشان می دهند در شعرهایش سعی فراوانی دارد تا تصویری از خود و آنچه بر او می گذرد را منعکس کند. در شعر او می توانیم سراغی از زندگی و نگاه او به پیرامونش را ببینیم:

قبل از آمدن /از صندلی های کلاس مان عذر می خواهم /چقدر کلمه به آنها بدهکارم /ولی جز تصادف چشم ها /جایی نبود برای تردد کلمات...(شعر خودم را تبعید می کنم)         

جسارت عارف در شعرهایش مثال زدنی است،وقتی بدانیم او تنها یک دانش آموز دبیرستانی است این لحن و کلام جسورانه به تحسین وادارمان می کند،او با همین جسارت به شعر خود لحن و کلامی پرسش گرانه می دهد وقتی از جنگ می سراید فریاد اعتراض یک رزمنده شهید را به تصویر می کشد که به استفاده ابزاری از نامش معترض است:

تو اینجایی /اما فکرت را در دیروز جاگذاشته ای /آن گاه که نامت در اطراف سنگر گم شد /حالا با آبشاری پیچیده در پیله /به نظر روی سنگ قبر /نامت پیدا شود /قد می کشی در آغوش صندلی /چشمت /یقه ی برج ساعت را می گیرد /او دزد نام توست...(شعرتو اینجایی اما...)

عارف از همان سال اول دبیرستان عضو فعال انجمن شعر و ادب کانون شهید عمرانی است او اکنون سال سوم رشته تجربی را نیز گدرانده است دو سال متوالی به عنوان نفر اول شعر استان معرفی شده است اما تابستان امسال برای او نقطه عطفی بود.

از هشتم تیرماه همراه عارف و دو دانش آموز دیگر برای شرکت در مرحله کشوری شعر و قصه دانش آموزی در اصفهان بودیم خاطرات خوب از ارودگاه شهید بهشتی و حضور در جمع دانش آموزان شاعر و قصه نویس کم نیست اما شعر خوانی عارف و تحسین تامل برانگیز حاضران خاطره ی به یاد ماندنی است آری او با شعر و تلاش قابل تحسینش توانست رتبه سوم کشوری را کسب کند رتبه ای که با کمی دقت و انصاف می توانست بهتر از این هم باشد.

تو اینجایی اما...

این بوستان است

زیر پایت سبز می شود

راه می روی روی اعصاب صندلی

تو اینجایی

اما فکرت را در دیروز جاگذاشته ای

آن گاه که نامت در اطراف سنگر گم شد

حالا با آبشاری پیچیده در پیله

به نظر روی سنگ قبر

نامت پیدا شود

قد می کشی در آغوش صندلی

چشمت

یقه ی برج ساعت را می گیرد

او دزد نام توست

پیشانی ات ترک می خورد

نفس

در ریه ات دست و پا می زند

و مرگ فوراً از چراغ قرمز گلویت عبور می کند

****

تو اینجایی اما

فقط چشمت سقوط می کند.

 

خودم را تبعید می کنم

خودم را  تبعید می کنم

با چمدانی از کوچه و کودکی

به جایی که برای آمدن بهار

و لطافت باران

دستی سپر نگیرد

****

قبل از آمدن

از صندلی های کلاس مان عذر می خواهم

چقدر کلمه به آنها بدهکارم

ولی جز تصادف چشم ها

جایی نبود برای تردد کلمات

****

خودم را تبعید می کنم

به جستجوی اکسیژن

کنار فتوسنتز لاله ها

  (  عارف معلمی)   

              در همین مورد  : 1- بهشب     2-اداره کل آموزش و پرورش