هرمز نو

دلمشغولی های یک جنوبی

هرمز نو

دلمشغولی های یک جنوبی

چشمان تو

کارد آن چنان به استخوانش رسیده

که چشمان تو را نیز به خاطر نمی آورد

این شعر از این سطر زخمی است

مثل آن روزها کلمات به احترامت صف نمی کشند

خون رها شده از شقیقه

تا زیر چانه آمده است

شاعر این سطرها

شعر زخمی اش را برایت پست خواهد کرد

نامه را که می گشایی احتیاط کن

کلمات رها شده در متن حال خوبی ندارند

***

شاعر با دستی زیر چانه

نامه را برایت خواهد خواند

کلمات زخمی اند

سطرها

چشمان تو را به خاطر نمی آورند.