مصائب بزرگ یک عاسق بی شمار است، خاصه عاشقی که بداند در این عشق خبری از وصال و کامرانی نیست ، تنها باید عشق بورزد و دیگر هیچ.. .حکایت باغداران امروز مینابی جز این چه می توند باشد؟! هجوم جارو جادوگر برای لیمو هایی که دیگر نمی توانند طنین انداز نام جنوب و میناب در جای جای کشور باشند. لیمو هایی که به جای نشاط و شادابی ،برگهای ظریفشان در هم مچاله شده و برای اندوه بزرگشان بی وقفه اشک می ریزند و اشک می ریزندو بس ، نخلستانهای زیبای میناب نیز فارغ از این قصه نیستند هجوم عطش امانشان را بریده است که این چنین سر در گوش هم غمگنانه نجوا می کنند. در راسته بازار میناب دیگر از آن سینی های لبریز از رطب خبری نیست . از وسعت سبز نخلیات هر روز کاسته می شود و باز چه می ماند جز این عاشق تنها و مصائب بی شمارش بر این عشق بی پایان ؛ چشمک انبه های پاکستانی در هر گذر از این شهر دیگر چیز تازه ای نیست لابد زور آنها بیشتر بوده و در خانه عاریتی دیگر صاحب خانه هستند و باید عطر دلپذیر انبه میناب را فراموش کنیم و دلخوش باشیم به وسعت سبز خاطرات دورمان و عطر دلپذیر این خاطره را در صندوقچه خانه بگذاریم.
دیگراین عاشق با مصائب سخت و بیشمار کاری از دستش ساخته نیست ؛ جز اینکه بر قرار عشقش بماند، گاهی به باغهای لیمو برود و برای برگهای مچاله شان شفا بخواهد به اشک بی پایانشان نگاه کند ودر خفا سر بر شانه همین شاخه ها بگذارد و اشک بریزد ...به کام عطشناک نخیلات و درختان انبه افسوس بخورد... چه می توان بکند این عاشق خسته؟؟؟ جز اینکه بسازد... جز اینکه بسوزد...
سلام اقای شهرجو
بدترین درد دور بودن دوستان است
دلم هوای روزهای خوبی را دارد که در خانه ای شما انجمن را تشکیل می دادیم بچه ها شعر می خواندن و شما و خانمتان چه مهربانانه هر هفته پذیرای شاعران جوان بودید
امیدوارم حال همگی خوب باشد ما هم نباشیم شعر راه خودش را می رود
خدا به داد باغهای ما برسد...
لینک شدید
در پناه خدا
سلام همیشه دوستم .. ها همیشه دوستم! .. درست خواندی .. دیگران را نمیدانم اما تو خوب میدانی دلمشغولی و کسرت گرفتاریها یعنی چه .. و خوبتر میدانی توان این گرفتاریها هنوز خیلی مانده است تا برسد به قدرت عجیب احساسات چون ما دوستانی.. من و تو را می گویم .. اما گاهی باید قبول کنیم کم لطف می شویم به هم .. دیگران را نمیدانم .. اما همیشه به تو و دوستی زیبایمان می اندیشم .. و اینکه چرا بجای اینکه نزدیک تر شویم به هم به همین فاصله راضی شده ایم .. خرسندم که می نویسی یدالله .. و می خوانمت
سلام بر جناب استاد شهرجو /ادبیات شما قابل ستایش بوده و هست چنان کلامات را در کنار هم قرار میدهید که هنگام خواندن حس میهن پرستی در آن موج میزند....شاید زمانی باز رسد و این شهر غبار گرفته رنگ و بوی تازه بخود بگیرد.....
سلام اقای شهرجو کلماتتون واقعا منو برد به یک جای دور که خیلی واقعاتحت تاثیر قرارم داد
سلام آقای شهرجو با اجازه شما رو پیوند کردم.
سلام آقای شهرجو با اجازه شما رو به وبلاگ پیوند کردم.