هرمز نو

دلمشغولی های یک جنوبی

هرمز نو

دلمشغولی های یک جنوبی

به یاد کورش عزیز

کلمات پشت لنز ماه به کمین نشسته اند...

وقتی پیامک کرامت بلالی به دستم رسید متوجه شدم عصر امروز باید برای رفتن به بندر خمیر آماده شوم  نزدیک های ساعت پنج عصر بندر عباس بودم قرار شد با ماشین کرامت راه بیفتیم سعید آرمات و راشد انصاری هم به جمع ما اضافه شدند وقتی فهمیدم علی آموخته نژاد در بندر خمیر منتظرمان است خوشحال شدم آخه چند وقتی بود او را ندیده بودم .

در بین راه اگر چه صحبت مشترک همه ما شعر بود اما از هر دری هم صحبت کردیم تا به آن دو راهی لعنتی رسیدیم دو راهی که بوی مرگ گرفته بود برای لحظه ای سکوت رساترین کلام بود ...

 

آری همین دو راهی لعنتی راه کورش عزیز را از زندگی جدا کرد چشمها پشت دوربین به مکث ایستادند...کات ...این صحنه تا ابد به ثبت رسید...

اردیبهشت خاطره تلخ کوچ درد آور کورش گرمساری را به همراه دارد  ...کورش عزیزپیش از آنکه یک هنرمند باشد یک انسان نجیب و دوست داشتنی بود ...لحظاتی از این شعر به یاد مرگ دلخراش او سروده شده است:

صدا که بالا رفته از سر آبادی

با دو چشم بر آمده از حدقه

      برای ماه

 به لحن دریا شروه می خواند

                  چشم برآمده از حدقه

به ثبت کلمات درشت این متن

پشت لنز ماه به کمین نشسته:

یک

    دو

      سه

دوربین ...حرکت...کات...

...و مرگ نمی گذارد از این صحنه کلمه ای ثبت شود

نه...مرگ

کلمه ها ...چشم ...صدا

به سخره اش گرفته اند

مقابل دریا

روی چارپایه نشسته است

چشم در چشم صداست

مرگ به کامیونی می اندیشد

که باید بی واهمه از حدقه بگذرد

چشم های کار گذاشته در متن را زیر بگیرد...

                 *****

این موج از چارپایه بالا می رود

روی سر آبادی به صدا می رسد

چشم در چشم می نشیند:

         «یمبوسئنه خالو»

با این همه کلمه روی سینه ات

          پرنده ها از کدام روزنه حنجره ات بال بگشایند...روی نت کدام ترانه...

چارپایه به اشاره موجی وارونه می شود

و مرگ...

این صداست که بالا می رود روی سر آبادی

وچشم ...

که روی قرص ماه لم داده است