هرمز نو

دلمشغولی های یک جنوبی

هرمز نو

دلمشغولی های یک جنوبی

حضرت بهار


چون شاخه های خسته و خشکیم در غبار

ما را پـــر از شکـــوفـه کـن ای حضرت بـهــار

بهار چیزهای زیادی را به یادمان می آورد این همه جنب و جوشی که این روزها در میان مردم افتاده است از تلنگر بهار است مردمی که صدای پایش را شنیده اند و می دانند که وقت تنگ است و بهار در راه است. خانه تکانی را ،مهربانی را ،سفر را و دوست داشتن را بهار به یادشان آورده است.

امروز که از خانه بیرون می آمدم داشتم به بهار فکر می کردم به کارهایی که عقب افتاده اند به مهربانی هایی که نکرده ام به دوست داشتن هایی که دریغ کرده ام و سفرهایی که نرفته ام تازه امروز که صدای  پای بهار می آید این همه کار نکرده از جلو چشمانم رژه می روند  و البته مهم تر از همه اینکه چندین  پست است از که از مرگ می نویسم و امروز بهار داشت اشاره می کرد که از  شکوفه بنویس ازسبزی از رویش  و...بهار چیزهای زیادی را به یادمان می آورد.



سیمین هم رفت

                         

بانوی قصه های ایرانی چه روز عجیبی را برای رفتنش انتخاب کرد روزی که برای مان فرصت داده بودند تا به زن ها فکر کنیم این روز اگرچه مانند صدها عنوان دیگر رنگ قالب و کلیشه به خود گرفته است اما باز هم فرصت اندکی برای اندیشیدن به زن ها بود و درست در همین روز باید سیمین عزیز را وداع می گفتیم بانوی فرهیخته ای که با تمام توانمندی هایش باید او را تحت نام جلال آل احمد به خاطر می آوردیم.

امروز وقتی داشتیم به زن ها و مصائب سخت شان فکر می کردیم یکی از شهیرترین زن های ایرانی را از دست دادیم تا درنگ احساس مان کمی تلخ تر باشد.

مرگ سیمین یک بار دیگر نام جلال را برای مان به صدا در آورد مرگی اینچنین که خاطرات نام بزرگی دیگری را به خاطر آورد در نوع خود قابل تامل است ....یادش گرامی باد.