هرمز نو

دلمشغولی های یک جنوبی

هرمز نو

دلمشغولی های یک جنوبی

بلاغت تصویر در شعر ابراهیم منصفی

همان گونه که انسان امروزی در گذر از راه طولانی تاریخ تغییرات بسیاری را برخورد دیده است زبان و کارکردهای آن در حوزه ادبیات به ویژه شعر نیز فارغ از این دگرگونی ها نبوده و نخواهد بود . خیال به عنوان یکی از عناصر کاربردی در شعر می تواند به عنوان یک نمونه ی قابل توجه به چشم آید . تخیل که در ادبیات کلاسیک ما امر حسی و دور از دسترس نبود امروزه در شعر شاعران چندان سهل الوصول به نظر نمی آید اگر در شعر شاعران سبک خراسانی خیال شاعر در دسترس ترین و دم دست ترین عناصر پیرامون شاعر سیر می کرد و بالاترین هنر شاعر به کشف شباهت های آشکار و حسی این عناصر ختم می شد اما شعر و شاعر امروزی به جای قدم زدن برای یافتن و دیدن این شباهت ها ، اندیشه را به پرواز وا می دارد چندان به دنبال یافتن قواعد شباهت و عکس برداری صرف از طبیعت نیست بلکه به سوی عوالم انتزاعی پیش می رود و عجیب نیست اگر شاعر امروزی بیش از آنکه به شباهت ها توجه داشته باشد اراده ای آهنین برای گرد آوردن تصاویر نامتشابه و انتزاعی در کنار یکدیگر است .

 ورود ابراهیم منصفی به شعر در اواخر دهه چهل است دهه ای که بی گمان می توان آن را در ادبیات معاصر از ادوار درخشان به حساب آورد . تغییرات در حوزه زبان اگر چه سیر دگرگونی خود را همراه با سایر دگرگونی ها در گذر تاریخ طی کرده است اما در این دوره به درجه رسیده بود که می توان از آن به عنوان دوره بلوغ این تغییرات نام برد . شاعر و شعر دهه ی چهل آشکارا  قواعد رایج برای ساخت تخیل شاعرانه را کنار گذارده است منصفی به عنوان یکی از شاعران این دوره با درک حساب شده از قواعد رایج پای به عرصه می نهد او اگر چه مانند بسیاری از هم سلکان خود در آن روزگار اهل تئوری بافی های رایج نیست اما در شعر خود ، آشکارا این قواعد را به تصویر می کشد منصفی که در بیشتر آثارش برخوردی احساسی  با اشیا و جهان پیرامون را به نمایش می گذارد ، شیوه ی رمانتیسم ها و حتی سمولیسم ها را به ذهن متبادر می کند : از شادمانی / تا انده با من بودی / از گره تلخ ابروان / تا گشایش لبخند / با تو بودم .... ( گفته های ناگفته ، ص ، 26 )


منصفی اما همیشه این گونه نیست تا خود را به آغوش قواید رایج بسپارد او گاهی جسورانه جهان را به زیر سلطه ی خیال خویش می کشد و قاعده ی روابط عقلانی و منطقی را به هم می ریزد . منصفی در موفق ترین شعرهای خویش این گونه است او در این آثار اشیا را به تملک خویش در می آورد و ذهن سسیالش را به کشاندن معانی انتزاعی در کنار یکدیگر می کشاند : باشد که مرادبم به اعماق تباهی بکشاند / تا کبوتر سپید شعرم / بر تضرع سرخ انگشت ها بخواند / اگر صدای عشقی این همه راستین / ایمان خسته ام را / پایاب رستگاری باشد .... ( رنجترانه ها ، ص ، 51 )

منصفی به خلق تصاویر آنی ، برق آسا با آمیزش ترکیب های محال نیز نگاه ویژه ای داشته است . این نگاه سوررئالیستی در جای جای آثار او به خوبی قابل حس و مشاهده است : بر دست های خون و خنجر / تابوت می برند / آواز نجاتبخش / هیهات / شیون های مرده در حنجره ی باد است / گریه های ریخته / بر آستانه آخرین نگاه یار / در عطر شیر تازه پلنگان / غسلش دادیم / و جامه ی سیزده تابستان کودکانه اش را / بر قامت رعنا کردیم / ... ( رنجترانه ها ، ص ، 59 ) در این سطرهاست هنر منصفی برای خلق تصاویر بکر به نمایش گذارده می شود خیال آزاد و رهای او جهان را به سیطره می کشد و تجربه های سیال او به تحسین

وادارمان می کند . شاعر در این شعرها کاشف یک رابطه ی نخ نما شده میان اشیاء و جهان پیرامونشان نیست بلکه او با باور این نکته ی اساسی که تصویر امر تازه و بی سابقه است در قامت یک آفریننده ظاهر می شود او معانی را هر چه غریب تر باشند به قرابتی کم نظیر می کشاندشان تا در تجربه ای تازه آنها را به تماشا بنشینیم :

شیطان مهربان چشمهایت / وقتی نماز می خواندم / وسواس دلپذیری بود / خط بلند فاصله / بین خدا و ذهن خاکی من / تا چاله های زخم دلم / آبشخور کبوتران خوابهای دلتنگی باشد . ( رنجترانه ها ، ص 7 )

تصاویر گاهی در شعر منصفی موجز و مختصر است شاعر آن را با دقت و ظرافت در کنار هم قرار داده است این فضا که گاهی به شعر «پلاستیک» تعبیر می شود . در آن سالها کم و بیش در شعر شاعران آن دهه قابل روئت بوده در این نوع تصویرها به سختی می توان میان صورت و محتوا و یا سبک و عاطفه و عقل و اندیشه تمایزی قائل شد : در تاریکی های رنج من / چراغی باش / و در یخبندان دلم / آفتابی همیشه / ( گفته های ناگفته ، ص ، 27 )

تا رویای پروازم را / در این پیله بخشکانی / شعله نمی خواهد / در آب جوشانم بیانداز / وه / چه پرواز ناتمامی / در سرم / بال می زند / ( رنجترانه ها ، ص 142 )

(پایان) 

برای بچه های احمدآباد

۱)

دوشنه شب یعنی بیست و دوم آبان شب شعر هفته کتاب و کتاب خوانی در سالن غدیر بندرعباس برگزار شد. من هم در این برنامه شعر خوانی داشتم ، فرصتی دست داد تا تعدادی از دوستان شاعرم که چند وقتی از آنها بی خبر بودم را ببینم : علی آموخته نژاد از شهاب قشم آمده بود،مسلم محبی از رضوان فین خود را به این شب شعر رسانده بود،اصغر ملایی هم مسیر پر پیچ و خم رودخانه را طی کرده بود .البته جای خیلی ها هم خالی بود. فکر می کردم به بهانه ی حضور  شاعران فرهنگی ،خیلی از دوستان شاعر نازنینم را نیز ببینم اما این گونه نبود.

علی رضایی از دغدغه های همیشگی اش در خصوص مسائل فرهنگی سخن گفت ،گرم و با حرات گفت ،امید داد ،و مسولان را به توجه و مساعدت بیشتر فراخواند ،غلام وکیلی نگران اعلام سنش توسط مجری برنامه بود و تا پایان برنامه این مساله مهم و اساسی را دنبال می کرد.کرامت بلالی برای اینکه ثابت کند او دو نفر است در شعرش رانندگان تاکسی شهر را به شهادت دادن فراخوانده بود ،هاجر مهدی حسینی شاعر خوش ذوق مینابی خبر چاپ مجموعه ی تازه اش را داد و البته دو غزل زیبا را نیز خواند.

مسلم محبی دوباره برای نگاه کردن و دیدن همه را به دقت کردن فرا می خواند و البته همه دقیق شده بودند تا مسلم چه می خواند و او دوباره از غزل های زیبایش خواند.و علی آموخته آمد فروتن وساده که در این سال ها دریا نشینی هم او را ساده تر از قبل کرده است .


2)

دیروز به مناسبت هفته ی کتاب و کتاب خوانی مهمان بچه های خوب و نازنین کانون و پرورش فکری کودکان و نوجوانان میناب بودم فرصتی بود تا به نوعی ادای دین کنم من سالها عضو مکاتبه ای کانون پرورش فکری کوکان و نوجوانان کرمان بودم امروز در جمع این بچه ها برایشان از خاطرات آن روزها گفتم .

کانون پرورش فکری میناب در یکی از محروم ترین محلات میناب یعنی احمدآباد واقع شده است دیروز فکر می کردم چه اتفاق ارزشمندی است ،آنها با تمام محرومیتی که با آن دست و پنجه نرم می کنند با شوق تمام به این برنامه آمده بودند ،آنها قصه خوانندند شعر خواندند و دردآور این که زبان گویای درد و رنجشان بودند. (پایان)

جان آدمی سیری چند؟

یک)

خیلی وقت نمی گذرد از زمانی که تصمیم گرفته ام کمتر از مرگ بنویسیم تعدادی از دوستان نازنینم که مطالب این صفحه را دنبال می کنند بارها گله کرده اند هرگاه که سراغت می آییم داغدار درد تازه ای هستی و البته پربیراه هم نمی گویند،اما به قول حافظ : کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد...

با خودم فکر می کنم خیلی وقت ها برای انتخاب سوژه های و نوشتن ، کاره ای نیستم این سوژه ها هستند که مرا انتخاب می کنند گاهی که به سمتت هجوم می آورند گریبانت را می گیرند و قلم را به دستت می دهند تا آنها را قلمی کنی .چه سماجتی دارند این سوژه ها !!!

دو)

تازه از راه رسیده ام و خستگی هنوز در نی نی چشمانم دو دو می زند ولی فرصتی نیست خبر باید صاعقه وار فرود آید و البته همین طور هم  هست خبر مانند صاعقه فرود می آید بیخ گلویت را می گیرد نفست بالا نمی آید احساس می کنی بغض کرده ای می خواهی گریه کنی اما اشکت در نمی آید.

صحبت از ارابه های مرگ است که هر از چند گاهی مسیر گورستان را نشان مان می دهند این بار در جاده سندرک برخورد دو خودرو فاجعه آفریده  هفت انسان بی گناه قربانی های جدید نام گرفته اند.

دنبال یافتن مقصرهای فرضی نیستم جاده،وسیله ی نقلیه ، خطای انسانی و...خیلی وقت است رنگ تکرار به خود گرفته اند به نظر شما این گونه نیست؟؟؟

سه)

هنوز در شوک خبر تصادف در جاده سندرک هستم دارم به اندوه فراوان خانواده های درگذشته گان فکر می کنم ،دوستی می گفت پنج نفر آنها متعلق به یک خانواده هستند چه تابی می خواهد تحمل این غم جانکاه ...

خبر بعدی اما آوار بود فرصت عکس العمل را از تو می گیرد تا بخواهی قدم از قدم برداری آوار روی سر و شانه ات است زلزله ی 6/2 ریشتری در شهرهای ورزقان و اهر این گونه بود بسیاری از هم وطنان عزیزمان در این حادثه جان خود را از دست داده اند بسیاری آواره شده اند و سخت تر اینکه بسیاری دیگر هنوز به دنبار عزیزان شان خاک ها را زیرو رو می کنند.

چهار)

امروز یکشنبه است یک روز از زلزله شمال شرق کشور گذشته است همه چیز آرام است ، آمار جان باختگان هر لحظه بیشتر می شود همه چیز آرام است از پس لرزه ها هم خبری نیست . تلوزیون دارد طنز خنده بازار را پخش می کند در آذربایجان دو روز عزای عمومی اعلان شده است ...

جاده سندرک آرام است ماشین های مسافر کش سلندرهای گاز را در صندوق عقب می گذارند راه گورستان نزدیک است ،همه چیز آرام است.(پایان)