هرمز نو

دلمشغولی های یک جنوبی

هرمز نو

دلمشغولی های یک جنوبی

شعر میناب همچنان می درخشد

در مهر ماه ۱۳۶۹ که به اتفاق تعدای از دوستانم (عباس رهبان.مجیدرهپرور.یوسف فدوی ومجیدگرامی) اولین جلسات شعر وقصه را در محل اداره ارشاد آن روزها آغاز کردیم تنها فقط به شعر و سرودن می اندیشدیم علاقه مندی ما به شعر و ادبیات قابل توصیف نبود گویا ما دغدغه ای به جز ادبیات نداشتیم با اضافه شدن دوستان دیگرمان مانند :سید احمد بنادری .بلقیس بهزادی.سیدزهرا حسینی نژاد و حضور بزرگان وپیش کسوتانی مانند حمزه رهگشا .مرحوم غلامحسین رضایی .مرحوم ابراهیم زارعی و عیسی رخ سفید در آن روزها جلسات پر شوری داشتیم

کم کم شاعران مینابی توانستند خود را به خوبی به شعر استان تحمیل کنند چاپ شعر آنان در جراید و نشریات کشوری کسب مقامهای ارزنده کشوری توسط عباس رهبان . غلام زارعی .یداله شهرجو بلقیس بهزادی . سیده زهرا حسینی نژاد .مرضیه ترکمانی و...تنها گوشه ای از توانایی های شعر فرزندان میناب بود.

در این روزها اگرچه از آن جلسات پر شور نقد و بررسی شعر و قصه خبری نیست و تعدادی از شاعران مینابی کنج عزلت اختیار کرده اند اما چاپ اولین مجموعه شعر میناب(یک صندلی مقابل دریا/یداله شهرجو/۱۳۸۵) و حضور جوانان مستعد و جویای نام دیگر خبر از فصلی تازه در شعر میناب می دهد.

قرار گرفتن نام «ابرایم آرمات » و «کبری فدوی» در صدر برگزیدگان جشنواره سراسری شعر و قصه جوان بندعباس مهر تایید دیگری بر توانمندی جوانان شعر میناب است.

«آرمات و فدوی » اولین زمزمه های شعر را نزد خود من آغاز کرده اند و نیک می دانم تا چه اندازه مستعد و توانمندند آن دو از همان روزهای آغازین نشان دادند از چه توان وپتانسیلی برخوردارند.

آرمات در شعر خود از جسارتی عجیب بهره می برد برای استفاده از واژگان و تعبیرات برای خود حد و مرزی قایل نیست او معلمی جوان انسانی صبور و خودساخته است. فدوی را می توان حتی بانوی اول شعر هرمزگان نامید او از نگاه و زبانی نو وخلاق بهرمند است صمیمیتی ذاتی را در شعر خود همراه دارد. در پست های آینده حتمن نمونه هایی از شعر دو عزیز را خواهم گذاشت

سیمین هنوز نفس می کشد

دیروز نزدیکهای غروب داشتم تلفنی با فرزانه فرخی نژاد غزل سرای خوش ذوق بندرعباسی صحبت می کردم ناگهان او سخن از رونق یک شایعه را مطرح کرد. فرزانه می گفت امروز برایش اس ام اسی آمده که «سیمین بهبهانی» را هم از دست دادیم و می گفت که چقدر نگران شده اما وقتی با آقای بهمنی تماس گرفته متوجه شده که این خبر شایعه ای بیش نبوده است.

بعد از این تماس تلفنی کنجکاوی ام باعث شد  با یکی از شاعران مرکز نشین تماس بگیرم تا بدانم اصل ماجرا چیست دوست شاعرم می گفت این خبر امروز  مایه نگرانی خیلی ها زا فراهم کرده بود وگویا مرگ  ‍«ژاله اصفهانی» که دقیقن همین امروز اتفاق افتاده خیلی ها را به این اشتباه نداخته است گرچه با صحبت های این دوستم کمی قانع شده بودم ولی بازهم برای سیمین عزیز نگرانم

زندگینامه سیمین بهبهانی:

سیمین خلیلی معروف به "سیمین بهبهانی" فرزند عباس خلیلی (شاعر و نویسنده و مدیر روزنامه اقدام) و نبیره حاج ملا علی خلیلی تهرانی است. پدرش عباس خلیلی (۱۲۷۲ نجف - ۱۳۵۰ تهران) به دو زبان فارسی و عربی شعر می‌‌گفت و حدود ۱۱۰۰ بیت از ابیات شاهنامه فردوسی را به عربی ترجمه کرده بود و در ضمن رمان‌های متعددی را هم به رشته تحریر درآورد که همگی به چاپ رسیدند.

مادر او فخرعظمی ارغون ( 1316 ه.ق - 1345 ه.ش ) دختر مرتضی قلی ارغون (مکرم السلطان خلعتبری) از بطن قمر خانم عظمت السلطنه(فرزند میرزا محمد خان امیرتومان و نبیره امیر هدایت الله خان فومنی) بود. فخر عظمی ارغون فارسی و عربی و فقه و اصول را در مکتبخانه خصوصی خواند و با متون نظم ونثر آشنایی کامل داشت و زبان فرانسه را نیز زیر نظر یک مربی سویسی آموخت . او همچنین از زنان پیشرو و از شاعران موفق زمان خود بود و در انجمن نسوان وطن خواه عضویت داشت و مدتی هم سردبیر روزنامه آینده ایران بود . او همچنین عضو کانون بانوان و حزب دموکرات بود و به عنوان معلم زبان فرانسه در آموزش و پرورش خدمت می کرد.

پدر و مادر سیمین که در سال 1303 ازدواج کرده بودند، در سال 1310 از هم جدا شدند و مادرش با عادل خلعتبری (مدیر روزنامه آینده ایران) ازدواج کرد و صاحب سه فرزند دیگر شد.

سیمین بهبهانی ابتدا با حسن بهبهانی ازدواج کرد و به نام فامیلی همسر خود نامبردار شد ولی پس از وی با علی کوشیار ازدواج نمود.او سال ها در آموزش و پرورش با سمت دبیری به فرزندان این آب و خاک خدمت کرد.

جایگاه سیمین

سیمین بهبهانی از چهره های ماندگار و شاعر ارزنده و صاحب سبک درعرصه غزل فارسی و همچنین از زنان پیشرو و سنت ستیز معاصر است که در زمینه حقوق بشر و حقوق زنان نیز فعالیت می‌‌کند و در کانون نویسندگان ایران نیز فعالیت دارد و مورد احترام تمامی اهل قلم و دوستداران شعر و ادب فارسی است.

او به خاطر سرودن غزل فارسی در وزن‌های بی‌سابقه به "نیمای غزل" معروف است

ساق فریبْ زن

خرمن زلف من کجا؟ شاخه ی سیمین کجا؟
قهر ز من چه می کنی، بهر تو همچو من کجا؟
صحبت باغ را مکن، پیش بهشت روی من
سبزه ی عارضم کجا، خرّمی ِ چمن کجا؟
لاله و من؟ چه نسبتی! ساغر او ز می تهی:
ساق فریبزن کجا؟ ساقی ی ِ سیمتن کجا؟
غنچه دهان بسته یی، پیش لب شکفته ام
گرمی ی ِ‌ بوسه ام کجا،؟ سردی ِ آن دهن کجا؟
نرگس و دیدگان من؟ وای از این ستمگری!
در نگهم ترانه ها، در نگهش سخن کجا؟
بر سر و سینه ام مکش، دست که خسته می شود!
نرمی ی ِ پیکرم کجا؟ خرمن نسترن کجا؟
این همه هیچ، بهر تو، یار ز خود گذشته یی؟
دوستی ی ِ‌تو خواسته، دشمن خویشتن کجا؟
می روی و خطاست این، شیوه ی نابجاست این
قهر ز من چه می کنی، بهر تو همچو من کجا؟

 

شبگرد

بر گو که چه می جویم، بنما که چه می خواهم؛
چون شد که در این وادی، سرگشته و گمراهم؟
از عشق اگر گویی، می جویم و می جویم
وز یار اگر پرسی، می خواهم و می خواهم
در عالم هشیاری، از بی خبری مستم
در گوشه ی تنهایی، از بیخودی آگاهم
گر مهر نیم آخر، هر شب ز چه می میرم؟
گر ماه نیم آخر، هر دم ز چه می کاهم؟
در دامنی افتادم، گفتی که مگر اشکم
از خویش برون رفتم، گفتی که مگر آهم
ویرانه ی متروکم: نه بام و نه دیواری
آرام نگیرد کس، در سایه کوتاهم
آن اختر شبگردم، سیمین! که درین دنیا
دامان سیاهی شد، میدان نظرگاهم

چهارشنبه - سی ام آبان - سیریک

چهارشنبه سی ام آبان سال ۱۳۸۶ به دعوت کتابخانه عمومی صاحب الزمان سیریک برای برگزاری شب شعر میلاد امام رضا به این شهر رفته بودیم سیریک بخش کوچکی است در کنار آبهای نیلگون دریای عمان که حدودن هفتاد کلیومتر با میناب فاصله دارد.

نزدیکهای غروب بود که راه افتادیم ابراهیم آرمات و راضیه حیدری دو نفر از شاعران مینابی همراهم بودند راننده مرد خوش ذوق و البته خوش صحیتی بود از هر دری برایمان گفت از شترهایی که هر هفته در این جاده حادثه می آفرینند تا مشکلات اشتغال جوانان سیریکی و...گرم صحبت بودیم که وارد سیریک شدیم مدرسه شبانه رورزی امام رضا که محل برگزاری مراسم بود در ابتدای شهر قرار داشت وقتی وارد مدرسه شدیم آقای رحمانی -مسئول کتابخانه عمومی- منتظرمان بود. ساده و بی شیله پیله به نظر می رسید به همان سادگی هم از ما استقبال کرد مراسم در حیاط شبانه روزی یعنی در فضای باز برگزار می شد هنوز جمعیت زیادی نیامده بودند و این فرصتی بود تا در مدرسه گشتی بزنیم فضای خوابگاه و سلف سرویس مرا به یاد روزهای تربیت معلم انداخت.

مراسم تازه آغاز شده بود جمعیت نسبتن خوبی آمده بود البته بیشترشان مسولین شهر وفرهنگیان بودند شاعران یکی پس از دیگر ما را به دنیای خیالی خود می بردند تنوع موضع هم فراوان بود راضیه حیدری از دلتنگی هاوآمال وآرزوهای زن امروزی گفت ابراهیم آرمات از خلوص زائران امام رضا و راضیه کلانتر از عصیان یک عشق...

می دانستم تا دقایقی دیگر باید پشت تریبون بروم به پلاکاردی که روبرویم بود و با عنوان استاد شعر و ادب برایم خیر مقدم نوشته بودند فکر می کردم مجری برنامه هم از من برای سخنرانی دعوت کرد سخنرانی را خارج از حوصله این جمع دانستم و خودم را شاگرد کوچک ادبیات معرفی کردم از علی ماهیگیر شاعر سیریکی گفتم که جایش در این جمع خالی است و دو شعر هم خواندم

ساعت یازده شب بود و در راه بازگشت بودیم به برنامه امشب فکر می کردم به بچه های ساده و بی ریای سیریک به دلهای دریایی که تا آخرین لحظات هم تنهایمان نگذاشتند به یاد حسن زرهی افتاده بودم و می دانستم آدمهای قصه هایش در این مراسم ساده آمده بودند و طرح قصه ای دیگر را می ریختند.